๛☆داســتــان زندگــی من☆๛

داستان خانه ما :)

خاطراتم :)

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۰۱/۰۷/۱۶
    :/
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
  • ۰۱/۰۷/۱۶
    :/
نویسندگان

 

خب زیبایی ها برای انسان ها متفاوته 🙃!.... هر کسی یه چیزی رو زیبا میدونه.... 

اما خب بنظرم همه خدا رو زیبا میدونن! با هر تعریفی که از خدا دارن 🙃

حالا یکم آرامش بگیریم :) 

 


دریافت

 

 

پ. ن: من خیلی دوسش دارم🙃.... 

۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۳۰
Rasta ✿

در خونه که باز شد همزمان ذوق منم دوبرابر ‌شد😂....

_بفرما خانم.... 

 مامان وارد شد بعد بابا دستشو گذاشت رو شونه من منو هل داد سمت داخل! 

_برو بابا جون... برو تا از ذوق پس نیفتادی.... 

لبخندم کش اومد 

_هر چی بابا بگه😁

بعد پریدم تو خونه.... 

مدیونید فک کنید عجله داشتم... فقططططط چون بابا گفت 😁

 

خبببببب! تا پله هست چرا آسانسور؟ 😁برعکس همه مردمیم ما😂... 

_بابا؟ 

_جانم؟ 

_من میخوام از پله ها برم! یکی با من از پله ها بیاد 😁

_خب با آسانسور بریم 😂چه کاریه 

_نه پله خوبه حال میده 😂

داداش رضا گفت:

_بیا بریم! تو بزرگ نمیشی 

به شوخی دستمو زدم رو کتفش 

_دااش خودمی به مولا 

_چرا اینجوری حرف میزنی؟ 

_چجوری بابا؟ 

_لاتیشو پر میکنی! 🤨

لبخند دندون نمایی زدم 

_دیگه دااش خودمونه دیگه 😁

بعد خانواده رفتن سمت آسانسور ما هم رفتیم سمت پله ها 

_داداش؟ 

_هم؟ 

_هم؟ همم جوابه؟ 😐

_رستا آدم باش! حرفتو بزن 

لپشو کشیدم 

_اعصاب داشته باش داداش من 😆چقد بی اعصابی تو! بیچاره بچه هات 😂

سرعتشو بیشتر کرد 

_چی چی، گازشو گرفتی داری میری! وایسا.... 🤐🙄

چادرمو جمع کردم و منم سریعتر دنبالش رفتم 

_داداش؟ 

_دیگه چی؟ 

_میگم اگه میدونستم یه مدت دور باشی انقد مهربون میشی زود تر خودم می‌فرستادمت بری 😂

از گوشه چشم نگام کرد 

_ببین همین چند روزی که هستم میتونی کتک رو بخوری یا نه! 

_نه بابا 😐! 

رسیدیم بالاخره 

_ببین چند طبقه رو بخاطر خریت تو مجبور شدم از پله بیام 🙄

_چهار طبقه! 

_من چرا واقعا به حرف تو گوش میدم 😐

_چون فهمیده ای 🤣

همزمان درم باز شد و وارد شدیم 

_سلااااااام اهالی این خانه! 

دیدیم مامان و بابا و سهراب نشستن تو هال 😂

داداش رضا اشاره زد بفرما 

_خب حالا دیگه چهار تا طبقه رو اومدی بالا! کوه که نکندی! 

داداش رضا رو به دایی گفت 

_سلام دایی! 

مشغول احوال پرسی شد که پریدن وسط 

_سلام دایی خوشگل خودم! خوبی؟ زندایی خوبه؟ کجاست؟ همه چی ردیفه؟ کار و بار اوکیه؟ الحمدالله! نفس من کو؟ 😁پیش زندایی؟ 

دایی خندید و لپ منو کشید 

_نفس بکش!.... 

صدای زندایی اومد 

_اینجام خانم خانما اگه ببینی 

_اِ! سلام عجقم! خوبی؟ 

زندایی خم شد و گونمو بوسید 

_سلام ممنون تو خوبی؟ 

_منم خوبم! فقط اون شیرینی بغلتو بدی من عالی میشم 😍

بعد محلت ندادم نفسو از بغلش کشیدم.... 

محکم گونشو بوسیدم 

_سلام توپولوی من! خوبی عجگ دلم😍... فندق منی که تو 😍... 

یه گاز کوچولو از لپش گرفتم! 

بچه کلا تو شوک بود 😂

هیچی همونجور که نفس بغلم بود چادرمو در اوردم 

هعی دستشو میزد به گیره روسریم 

_چیه آبجی جونم؟ دوسش داری 😍... بزرگ بشی خودم برات روسری میبندم 😍

حالا تاییدم می‌کرد کف دست بچه 😂😍

دیگه چای اورد زندایی من بچه بغلم بود! میوه اورد بچه بغلم بود! ولی بحث شیرینی فرق میکنه 😂

هنو شیرینی به دست اومد که بیاد زنگ در خورد 

دایی خواست بلند شه 

سهراب گفت 

_میخواید من برم؟ 🙂

حالا ببین چه جنتلمن شده😑! درحالت عادی که منو کچل میکنه😑🙄....

 

🌸💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸💚

 

​​​​​​پ. ن1:چهارشنبه سوری کی بوده من الان مینویسم؟ پوستم کنده شد انقد توبلاگفا نوشتم پرید 😂.... ولی دیگه قول داده بودم این چهارشنبه سوری رو بگم.... این پارت یکش، بقیشو بعدا مینویسم بعد میخوام از زیبایی های فروردین بگم😎😂... تا موقع اردیبهشت میشه😂!

اردیبهشت چه مناسبت خاصیه دخترا؟ 😁

 

پ. ن2:

ازعڪاس‌پرسیدن‌بدترین

لحظه‌ی‌عڪس‌گرفتنت‌کی بوده؟

گفت‌سوریه‌که‌بودم‌تااومدم‌ازیه‌بچه عکس‌بگیرم‌فکرکرد

دوربین،اسلحه‌منه

دستاشوبردبالا

#عجیب‌اما‌واقعی!

 

پ. ن3:

 

کلیک کنید :)

 

برادرانه 🙃

 

 

پ. ن4:

#کلام_شهید 🌱

 

یـھ‌وقتـٰایی‌دل‌ڪندن‌از‌یـھ‌سر؎چیـزای‌خوب

باعـث‌میشـھ‌چیـزای‌بھتـر؎‌بدسـت‌بیـٰاریم . .

بـرای‌رسیـدن‌بہ‌مھدی‌زهـرا‹عج›از‌چـی‌

دل‌ڪندیم . . ?!' 

#شهید_محسن_حججی

 

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻❤️

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۴۲
Rasta ✿

 

دخترا بلاگفا که میدونید نمیاد اگه هستید یه مدت اینجا باشیم تا اونجا درست بشه😁..... 

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۰۲ ، ۱۰:۲۵
Rasta ✿

سلام دخترا بلاگفا دوباره برای من نمیاد 🤦🏻‍♀️......
نمیدونم چرا؟!اینترنتا که خوب بود 😐 چرا یه دفعه همچین شد🤐😒

۳۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۱ ، ۲۰:۰۶
Rasta ✿
سلام دخترا....
من دوباره بلاگفا برام نمیاد 🤐....
هر چقدر سعی کردم وارد صفحه مدیریت شم نشد 🤐🤐🤐🤐
اعصابم داغون شد 🥺چرا همچین میشه آخه؟ 🥺
۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۱ ، ۲۰:۵۷
Rasta ✿

سلام دختراwink​​​​​​

خوبید؟

چه خبرا....​​​​​​

من دیروز هر چقد سعی کردم نتونستم بیام بلاگفاsadاصلا خیلیییییی نت اذیت کرد....

امروزم سعی کردم نشد یه دفعه یاد اینجا افتادم گفتم بیام اینجا پست بزارم امیدوارم اینجا دیگه مشکلی پیش نیاد sadbroken heart​​​​​​..... 

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۰۱ ، ۱۴:۳۵
Rasta ✿

سلام دخترا.... 

این عکس رو نگاه کنید! 😂

نکنه ایران نیستید دارید منو مسخره میکنید 😜🤪🤣(#شوخی)

یه مدتم بود گفتینو داشتیم، یادتونه!... اونجا هم یه سری آمریکا و آلمان و انگلیس میخوردن... و منی که کنجکاو بودم بدونم کدومتونید 😂و چرا اینجوریه 😂..... 

 

داشتم شهر ها رو نگاه میکردم بازدید ها رو میگفتم مثلا اگه 4 تا بازدید از قم (یعنی 4تا آیدی) یکیش که فلانی، اون یکی فلانی... 

بعد تهران مثلا فلان تا بازدید میگفتم خب یکیش فلانیه 😂😂😂😂

خلاصه خودش قشنگ یه جور سرگرمی 😂😂😂

خلاصه که دخترا 😁.....

همین دیگه گفتم یه پست دیگه بزارم حداقل چندتا پست داشته باشه این وبمون.... 😂....هیچ موضوعی نداشتم مجبور شدم این عکس رو موضوع کنم! 😐😂نخندید بهم (چشم غره)... 

دیگه یه چی دیگم میخواستم بگم داداش سهراب حواسم پرت کرد یادم رفت.... حالا یادم بیاد میگم 😁.... 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۰۱ ، ۰۹:۴۲
Rasta ✿
به نام خدایی که داننده راز هاست
نخستین سرآغاز آغاز هاست

من رستا هستم🙂
16سالمه!
انشاالله امسال دیگه دانشجوی رشته ای که دوست دارم هستم😍
و تا چند سال آینده دندونپزشکم😎
اینجا وبلاگ دوم منه و وبلاگ اولم تو بلاگفا هست 🙃!....
نمیدونم چرا، خیلی تعریف بیان رو شنیده بودم و کنجکاو شدم راستش 😅
خلاصه که دخترا به بهانه یه وبلاگ ذخیره که اگه اون وبلاگ مشکلی براش پیش بیاد اینجا باشه، اومدم و اینجا وبلاگ زدم😁😂.....
چون پست معرفی یکمم درباره خودمو خونوادم بیشتر بگم....
ما یه خونواده 5 نفره ایم!
من، بابا، مامان و داداشام....
خب همونطور که از اسم وبلاگ معلومه اینجا یه جورایی نقش دفتر خاطرات رو داره ولی کمی متفاوت تر....
شاید بشه گفت یه جایی برای درد و دل، مشورت گرفتن و ثبت شیرین ترین و تلخ ترین لحظات زندگی....
۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۱۶
Rasta ✿